یه خاطره از فردا

اگه شما هم در این مهمانی شرکت کردید من رو هم دعا کنید، فقط یادمون باشه صاحب خونه رو اذیت نکنیم

یه خاطره از فردا

اگه شما هم در این مهمانی شرکت کردید من رو هم دعا کنید، فقط یادمون باشه صاحب خونه رو اذیت نکنیم

بخش هشتم ( دردها به من چگونه لبخند زدن را آموختند )

 

 

من نمی دانم که توانایی رویارویی با مشکلات را دارم یا خیر اما همیشه سعی می کنم که لبخند و این مشکلات را کنار بزنم ، اگر با آرامش مشکلات را یکی پس از دیگری کنار بزنید بدون تردید به راه حل واقعی دست خواهید یافت ، راز این کار در تمرکز کردن است باید راه حل های موجود را بررسی کرد و دشواری ها را فراموش کرد.

برای این کار به دوستان واقعی نیاز دارید شاید در رویارویی با مشکلات گاهی از عکس العمل های خود پشیمان شوید ؛ دوست واقعی کسی است که باعث شود تا شما در وقت مناسب دگرگون شوید ، در آن شب مونترو با من صحبت کرد و باعث شد که من در اوج تاریکی یک نور را مشاهده کنم ؛ یک بازیکن ممکن هست که گوشه گیر و افسرده شود در این صورت عاقبت بسیار تلخی در انتظار وی خواهد بود ؛ هرگز اتفاقی که برای سنگربان آلمانی رخ داد و باعث شد که وی خودکشی کند را فراموش نخواهم کرد ؛ مردم بر این باور هستند که بازیکنان با مشکلات و دشواری ها بیگانه هستند اما اینگونه نیست ، فوتبال بسار زیبا و در عین حال می تواند وحشتناک باشد ، فوتبال مانند یک سیاره در کهکشان است.

در این سیاره ناهنجاری و بی منطقی وجود دارد و انسان های عجیبی در آن زندگی می کنند ؛ انسان هایی که بدون توجه به شخصیت بازیکن از وی به دلخواه خود استفاده می کنند و این باعث ایجاد تنش های زیادی می شود ، در این زمان به یک دوست خوب نیاز خواهید داشت ؛ می خواهم بعنوان الساندرو به دوست خود محبت کنم نه دل پیرو ، دوستی به تعداد نیست و اگر با صد نفر آشنا باشید ، نشان دهنده ی این نخواهد بود که شما دوستان فراوانی دارید ، دوستی در فروتنی نهفته است ، باید آماده ی گوش دادن به صحبت های دوست خود باشیم ، در آن شب مونترو با من مهربان بود و من هم تصمیم گرفتم که به صحبت های وی گوش دهم ؛ اگر من در را بر روی مشکلات خود بسته نگه میداشتم در آن صورت سوال هایی در ذهن من پدید می آمدند مانند ، او از من چه می خواهد ؟ یا آیا وی می تواند مشکلات خود را نیز حل کند ؟

این سوال ها شاید از پیشرفت من جلوگیری می کردند ؛ بسیاری دیگر نیز سعی می کردند به من کمک کنند اما من همیشه در کنار آنان نبودم ، من به شنیدن صحبت های دیگران و استفاده از آن ها ایمان دارم و کنجکاوی من نیز در این کار کمک فراوانی به من می کند ؛ مشکل این است که نباید درها را بر روی خود ببندیم و در قفس بمانیم ، من خود را ایده آلترین شخص در جهان نمی دانم اما زندگی به من یاد داد که پیشرفت ناخودآگاه صورت نمی گیرد ، زندگی به من یاد داد که در دشواری ها باید در بسیاری از چیزهای مهم تجدید نظر کرد ، در فوتبال همیشه این چنین است ؛ اگر به خوبی از شکست استفاده کنید ، از اشتباه خود درس بگیرید و اگر ناکامی خود را جبران کنید ، قطعا پیشرفت خواهید کرد ؛ مهم این است که اگر بهانه ای وجود نداشته باشد ، در شکست خوردن به دنبال بهانه نباشید و در پی جبران شکست به دنبال راهکار باشید ، باید شجاع بود و این جمله را گفت : من اشتباه کردم ؛

شاید بتوان با حضور دوست این اشتباه را جبران کرد اما درد نیز راهکار خوبی خواهد بود ، نمی خواهم مانند فیلسوف ها صحبت کنم اما تولد و مرگ دو نقطه ی عطف و قطب زندگی هستند ؛ برای من چنین اتفاقاتی رخ داده اند ، به هنگام مرگ پدرم و تولد فرزندانم ، شاید این اتفاق ها قله ی اورست را برای من ناچیز جلوه دهند و دشواری هایی که مانند کوه در خود داشتم را کوچکتر کنند ؛ در چنین زمانی شما می توانید با تمام وجود اشک بریزید ، این اشک ها یا ناشی از درد هستند یا خوشحالی.

حق با مونترو بود نباید در پشت نقاب مشکلات خود را پنهان کرد ، انسان ارزش زیادی دارد ، انسان توانایی هایی دارد که خود نیز تصور آن را نمی کند ، برای بدست آوردن دوست نباید شتاب زده شد ، این را گفته بودم که گذشت زمان به من یاد داد که چگونه باید آرام باشم ، شاید بهترین چیز برای من سفر به زادگاهم باشد و گاهی با خود صحبت می کنم ، اطراف خود را نگاه می کنم و احساس می کنم که بهترین چیز اندیشیدن است ، گردش در شهر بدون ترس و نگرانی بهترین لحظه را شکل می دهد ، در گذشته من شخصی شتاب زده بودم اما اکنون یاد گرفتم که آرام باشم "  

منبع:

www.Juventus.ir

بخش هفتم کتاب دل پیرو ( ارزش دوست را بدانید )

 

 

دوست واقعی ارزش زیادی دارد، گاهی این دوستی ها را از کودکی در کنار خود احساس می کنیم و گاهی در بزرگسالی، شاید در دوران کودکی، دوست خوب به یک هم بازی خلاصه شود و هم بازی ما بهترین دوست ما باشد.

من نیز از این طرز فکر پیروی می کردم و پیرپائولو به همرا نلسو بهترین دوستان من در کودکی بودند، آن ها در رویاهای من شریک بودند و اکنون که این رویاها به واقعیت تبدیل شد در کنار من هستند. همیشه در کنار من هستند حتی در مراسم ازدواج من دوستان واقعی من هستند و برای درک من یک نگاه کافیست یا شاید هم یک کلمه با لهجه ی زیبای ونیز. ما هیچگاه با هم ایتالیایی صحبت نمی کردیم شاید این برای جوانان کار دشواری باد اما واقعیت این است که این گویش ها هستند که انسان ها را به یکدیگر نزدیکتر می کنند.

اصالت بسیار مهم است احساس می کنم که به یک منطقه وابسته هستم و این گویش جزئی از آن است، همانگونه که گویش پولسی یا توسکانی وجود دارند، گویش های با ارزشی که به آن ها اهمیت نمی دهیم ؛ دوستی ها در نزدیک بودن رقم می خورند و رشد می کنند بویژه در دوران کودکی ؛ از بازیگوشی لذت می بریم و لحظه های زیبایی را در کنار هم تجربه می کنیم ، اوج دوستی ها در سن 10 تا 18 سالگی را می توان تجربه کرد و پس از آن می توان گفت که به یک شریک در زندگی برای همدیگر تبدیل می شویم ، بدلیل فوتبال من در کودکی خانواده و دوستان خود را ترک کردم اما پس از بازگشت و با توجه به اینکه چند هفته صدای همدیگر را نشنیده بودیم اما مانند این بود که 5 دقیقه پیش با یکدیگر صحبت می کردیم ، همه چیز دوباره آغاز می شود و من اطمینان دارم که چیزی تغییر نکرده است.

زندگی ساده را دوست داشتیم ؛ در دوستی مانند یک تیم در جام جهانی با یکدیگر متحد هستیم حتی اگر در سال فقط پنج بار یکدیگر را از نزدیک ببینیم ، آن ها همیشه به فکر من هستند و من نیز آن ها را فراموش نمی کردم؛ دوستان دوران کودکی با ارزش ترین دوستان ما هستند اما دوستی در وجود آن ها خلاصه نمی شود ، زندگی به من یاد داد که همیشه در انتظار پاداش های غیر منتظره باشم ؛ گاهی در یک دوست به یک گنج دست می یابی ، بازیکنان نیز گاهی شرایط بدی را سپری می کنند ، از نظر شخصی با مشکل مواجه هستند ، بدلیل سپری نکردن مصدومیت ، کسب نکردن نتیجه هی مورد نظر یا بی اعتمادی سرمربی دچار افسردگی می شوند ؛ گاهی وقت ها زندگی خصوصی تمرکز شم را به هم میزند و من این احساس را تجربه کرده ام ، قبل از برگزاری دیدار تیم یوونتوس به هتل سیتیا منتقل می شود و در یکی از این شب ها من قصد داشتم تا برای استراحت وارد اتاق شوم که مونترو از من خواست تا به صحبت هایش گوش دهم ، مونترو برترین مدافع تاریخ است و من قصد ندارم از وی تعریف کنم چرا که همه وی را به خوبی می شناسند ؛

مونترو هیچگاه برای من یک دوست واقعی نبود و ما حتی با هم صحبت نمی کردیم ما فقط هم تیمی بودیم و رابطه ی ما در همین اندازه بود ؛ برای وی احترام زیادی قائل بودم اما رابطه ی ما فقط در زمین شکل گرفته بود ، مونترو به من گفت : الکس چکار می کنی ؟ به وی نگاه کردم اما نمی دانستم چه بگویم ؛ من شگفت زده شده بودم وی مثل اینکه می خواست توپ را از من بگیرد با هیجان خاصی به من گفت : در هر شرایطی که هستی ، آن را فراموش کن ، نمی بینی هم تیمی هایت گونه به تو نگاه می کنند ، آن ها چه انتظاری از یک قهرمان غمگین باید داشته باشند ، این اتفاق پس از مصدومیت من در فصل 1999 - 2000 رخ داد ، تلاش زیادی می کردم اما همه چیز بر خلاف خواسته ی من پیش می رفت ، من حضور در کنار دیگران را دوست داشتم اما با این حال در کودکی خجالتی بودم و این در بزرگسالی نمایان می شد و گاهی گوشه گیر می شدم.

در دوران حرفه ای خود دوستان فراوانی داشتم که به من کمک زیادی کردند ، هیچگاه فکر نمی کردم که مونترو برای خارج کردن من از این وضعیت چنین کاری انجام دهد، من به کمک نیاز داشتم و مونترو ثابت کرد که خیلی خوب من را زیر نظر گرفته بود در واقع وی تاریکی که من در آن حضور داشتم را لمس کرده بود ، عشق مانند دوستی است و نمی توان برای آن اندازه ای در نظر گرفت ، با کلمات نمی توان وصف کردبلکه باید آن را احساس کرد ، دوستی فقط نزدیک ماندن نیست بلکه کمک در وقت سختی هاست که ارزش زیلای دارد ؛ فردای آن روز در رختکن من منتظر نگاه مونترو بودم و وی نیز در انتظار نگاه من ، صحبت کردن سودی نداشت باید در برابر سختی ها قرار می گرفتم ، همه ی ما باید در برابر سختی ها ، خاطرات دشوار و رازها ایستادگی کنیم " 

منبع:

www.Juventus.ir

اصفهانی با سرعت 180کیلومتر

اصفهانیه توی اتوبان با سرعت ۱۸۰ کیلومتر می رفته که پلیس با دوربینش شکارش می کنه و ماشینش رو متوقف می کنه. پلیس میاد کنار ماشین و میگه گواهینامه و کارت ماشین !
یارو با لهجه ی غلیظ اصفهانی میگه :من گواهینامه ندارم. این ماشینم مالی من نیست کارتا ایناشم پیشی من نیست … راستیش من صاحب ماشینا کشتم ا جنازاشم انداختم تو صندوق عقب. چاقوشم صندلی عقب گذاشتم. حالاوم داشتم میرفتم از مرز فرار کونم که شوما منو گیریفتین …

مامور پلیس که حسابی گیج شده بود بی سیم می زنه به فرماندش و عین قضیه رو گزارش میده و در خواست کمک فوری می کنه؛ فرمانده ش هم بهش می گه که کاری نکنه تا اون خودشو برسونه
فرمانده خیلی سریع خودشو به محل می رسونه و به راننده اصفهانی می گه:
آقا گواهینامه ؟
اصفهانیه گواهینامه اش رو از تو جیبش در میاره و به فرمانده می ده
فرمانده می گه آقا کارت ماشین ؟
اصفهانیه کارت ماشینو در میاره و می ده به فرمانده
فرمانده که روی صندلی عقب چاقویی پیدا نکرده با عصبانیت دستور می ده تا راننده در صندوق عقب رو باز کنه
اصفهانیه در صندوق رو باز می کند و فرمانده می بینه که صندوق هم خالیست!
فرمانده که حسابی گیج شده بود به اصفهانیه میگه: پس این مامور ما چی میگه ؟
اصفهانیه می گه: چه میدونم والا جناب سرهنگ. لابد الانم می خواد بگه من ۱۸۰ تا سرعت می رفتم !!

اینترنت

دوستم زنگ زده میگه می خوام برم تو اینترنت
گفتم خوب
گفت :کارت اینترنت هم گرفتم
گفتم خوب
گفت:گذاشتمش توی جا سی دی
گفتم چرا؟
خیلی قیافشو حق به جانب کرد و گفت:خوب هرجا رو کیس گذاشتم نفهمیدم کجا بذارمش منم گذاشتم تو جا سی دی!

بیل گیتس :|
رییس گوگل :|
مخترع اینترنت :|
IBM رییس :|
مخترع کامپیوتر :O
خدا :|
مرحوم استیو جابز تو قبر :|
عکس العمل اولیه کارت تلفن :|
عکس العمل ثانویه کارت تلفن =))
من :|

اینترنت

دوستم زنگ زده میگه می خوام برم تو اینترنت
گفتم خوب
گفت :کارت اینترنت هم گرفتم
گفتم خوب
گفت:گذاشتمش توی جا سی دی
گفتم چرا؟
خیلی قیافشو حق به جانب کرد و گفت:خوب هرجا رو کیس گذاشتم نفهمیدم کجا بذارمش منم گذاشتم تو جا سی دی!

بیل گیتس :|
رییس گوگل :|
مخترع اینترنت :|
IBM رییس :|
مخترع کامپیوتر :O
خدا :|
مرحوم استیو جابز تو قبر :|
عکس العمل اولیه کارت تلفن :|
عکس العمل ثانویه کارت تلفن =))
من :|

قسمت ششم کتاب دل پیرو ( اگر لیپی نبود ! )

 

همیشه از شوت به سمت دروازه ی حریف لذت می بردم. اکنون از من می پرسند که آیا همچنان از این کار لذت می برید؟ بله بدون شک همین گونه است. من همان لذتی را می برم که در دوران کودکی از این کار می بردم. همه ی روزهایی را که در فوتبال سپری کردم زیبا و شیرین نبودند بلکه من طعم تلخ مصدومیت، شکست و گاهی بی اعتمادی را چشیدم، اگر در بیست دیدار بi عنوان بازیکن نیمکت نشین فقط برای چند دقیقه وارد میدان شوید یا در ده دیدار از روی نیمکت بازی را تماشا کنید، بسیار دشوار است که در این شرایط تمرکز خود را از دست ندهید.

من در این شرایط بر فشاری که به من وارد می شد غلبه کردم و زمان ثابت کرد که حق با من بوده است، گاهی به دیدار برابر رم در المپیکو فکر می کنم و آن پنالتی که از دست داده بودم، رانیری سرمربی تیم بود و من روزهای خوبی را سپری نمی کردم، در آن روزها من برای تمدید قرارداد با مدیران به توافق نرسیده بودم.

به آرامش نیاز داشتم، یک بازیکن برای اینکه تمام توان خود را بi کار گیرد باید از نظر ذهنی نیز آماده باشد البته شاید بتوان با ارائه ی یک نمایش خارق العاده تمام سختی ها را از بین برد یا شاید هم با زدن یک گل فوق العاده، من نمی دانم چنین چیزهایی چگونه رقم می خورند اما می توان گفت که چنین چیزی به سادگی صورت می گیرد و یک راز بزرگ را در ورزش تشکیل می دهد، به نظر من اگر ضربه ی پنالتی با اختلاف زیادی از بالای دروازه به بیرون رود نشان دهنده ی این است که مشکلی وجود دارد و باید آن را برطرف کرد.

بله من همچنان از فوتبال لذت می برم، چندین مورد وجود دارند که به من کمک زیادی می کنند. من یک مربی بدنساز اختصاصی با نام جیووانی پونوکوری دارم ،وی به همراه روبرتو بیگا به من کمک زیادی می کنند و تمام برنامه ها را بر اساس تکنولوژی تنظیم و پایه ریزی می کنند اما همه چیز به آمادگی فیزیکی بستگی ندارد بلکه باید اراده ، خشم ، هیجان ، حس پیروزی طلبی و البته شادابی را در وجود خود احساس کنید ، یک بازیکن ناراحت و افسرده همیشه در راه شکست گام برمی دارد.

این را باید در تمام زندگی لحاظ کرد زیرا خانواده و جامعه مهمترین چیز هستند؛ می توان گفت که همه چیز در هیجان خلاصه می شود ؛ سرنوشت ؟ به آن ایمان دارم ؛ در نخستین فصل حضور من در یوونتوس کار انتقال من بصورت قرضی به پارما تقریبا انجام شده بود و من با مدیران این باشگاه نیز دیدار کرده بودم ؛ ناگهان همه چیز متوقف شد و دینو باجو به پارما منتقل شد، لیپی می گفت که این بازیکن جوان می تواند یک نیمکت نشین خوبی باشد و اینگونه بود که داستان من آغاز شد ؛ اگر من به تیم دیگری منتقل می شدم آینده ی دیگری برای من رقم می خورد.

سرنوشت به صورت مختلف به سوی شما می آید و گاهی سرنوشت بی رحم خواهد بود ، شاید این ضروری باشد و به سود شما باشد برای مثال : من مصدومیت وحشتناکی را در 18 نوامبر 1998 تجربه کردم اما پس از پنج فصل کاپیتان یوونتوس شدم ؛ جام های زیادی را بالای سر بردم البته روزهای بدی را نیز تجربه کردم مانند فینال هایی که در لیگ قهرمانان واگذار کردیم ، متهم کردن من به عنوان بازیکن دوپینگی و ناکامی در جام جهانی فرانسه.

آیا باید خداحافظی می کردم ؟ خیر بلکه به استراحت نیاز داشتم و شاید این مصدومیت به نوعی لازم بود؛ این مصدومیت دوران فوتبالی من را افزایش داد و از من یک انسان واقعی ساخت، در سختی ها به چیزهای مختلفی پی می برید ؛ از جمله اینکه به این نتیجه می رسید که در معرض خطر هستید ، بازیکنان چنین احساسی را تجربه می کنند سپس با آرامش و بررسی شرایط ، یاد خواهید گرفت که چگونه پیرو اندیشه های خود باشید ، احساس می کنید که دوباره متولد شده اید "  
 

منبع:

www.Juventus.ir

قسمت پنجم ( دوران حرفه ای من با کمک خدا بسیار طول کشید)

 

 

گاهی به خود می گویم " الکس این فقط یک بازی است "، گاهی وقت ها باید استراحت کرد، من برای این کار روی چمن می خوابم. یک احساس فوق العاده که گذشته ها را برای من تداعی می کند، بر روی چمن می خوابم و به دوران کودکی بازمی گردم .

من در شادی ها و ناراحتی ها به این احساس نیاز دارم ، این احساس از دوران کودکی با من همراه بوده است ، بر روی چمن می خوابم و در آرامش و سکوت به آسمان چشم می دوزم. لحظه ها از کلمات با ارزش تر هستند، هیچگاه این احساس را فراموش نخواهم کرد، من برای رسیدن به آرامش به این احساس نیاز دارم یا شاید برای بدست آوردن یک نیروی جدید. مانند این است که پس از دوش گرفتن تمام چرک ها را از بدنم دور میریزم.

در آن لحظه فقط من می مانم و کودکی الساندرو دل پیرو، با همدیگر دوستی بسیار زیبایی را تشکیل خواهیم داد، به یاد آوردن گذشته در رویارویی با آینده به من کمک می کند. زندگی پر شتاب و پر تنش به من یاد داد که نباید شتاب زده شد، در مورد فوتبال و میدان مسابقه صحبت نمی کنم زیرا در آن نباید توقف کرد، من در مورد زندگی روزمره صحبت می کنم، در زندگی برای رسیدن به موفقیت نباید شتاب زده شد.

بوی چمن را دوست دارم، نمی خواهم نوشته های من شاعرانه شود اما واقعیت این است که چمن بویی جادویی دارد. از جایگاه هواداران نمی توان این را احساس کرد شاید تنها در ورزشگاه های انگلستان بتوان آن را احساس کرد ، در آنجا می توان از فوتبال لذت برد بویژه وقتی که هواداران تیم بازنده را به شدت تشویق می کنند، فقط به این دلیل که تیم مورد علاقه ی آن ها تمام توان خود را بکار گرفته بود. من در جهان فوتبال با لذت و هیجان زندگی می کنم ،از خود می پرسم: الکس این کتاب را برای چه کسی می نویسی ؟ برای فرزندانم ، برای تمام افرادی که به این ایمان دارند که تجربه های دیگران می تواند به آن ها کمک کند و اینکه داستان دیگران گرچه مشهور نباشند به داستان های آنان نیز کمک کند.

همه با داستان فوتبالی من به خوبی آشنا هستند اما تعداد بسیار زیادی با شخصیت من آشنا نیستند، من در پادووا روزی شش ساعت تمرین می کردم ، پس از ناهار تمرین من شروع می شد و تا شب ادامه می یافت و شب با خوشحالی به خوابگاه دانش آموزی باز می گشتم و احساس می کردم که خوش شانس هستم با اینکه من تلفن همراه و بازی رایانه ای در اختیار نداشتم. پیش از اینکه بونیپرتی من را جذب کند، پوشیدن لباس یوونتوس برای من یک آرزوی بزرگ بود. می خواستم در خیابان مردم از من استقبال کنند و تا پایان به زندگی فوتبالی ادامه دهم.

نخستین روز دوری از خانواده را به خوبی به یاد دارم، اشک های مادرم و آغوش پدرم که نخستین بار من را به پادووا رساند. ترس نداشتم و احساس خاصی به من دست داده بود، مانند یک بازی پر ماجرا بود، هیچگاه احساس نگرانی نمی کردم البته کنجکاو بودم، بنظر من بهترین راه برای شناخت آموزش و پیشرفت ، کنجکاوی است. در هیجان باید به ناکامی های احتمالی نیز فکر کرد؛ فصل آخر من با یوونتوس بسیار پیچیده بود، نمی توانم این واقعیت را مخفی کنم ، بسیار دشوار است اینکه پس از بیست سال هم تیمی هایتان را از روی نیمکت تماشا کنید، برای رفتن به میدان ، بازیکنان آماده بر دیگر بازیکنان برتری دارند و این احساس به همه دست می دهد.

هیچ بازیکنی نیست که خود را مستحق نشستن بر روی نیمکت بداند ؛ همه ی ما به این ایمان داریم که می توانیم به میدان رویم، تجربه به من یاد داد که چگونه باید در این شرایط توازن را برقرار کنم. اینکه شخصی لجباز نباشم و پیش داوری نکنم ؛ اگر هم تیمی من گل میزند و در شرایط خوبی قرار دارد ، من نباید دست از تلاش بکشم ، باید برای باز پس گیری جایگاه در ترکیب اصلی سخت کوش باشم ؛ مانند این است که یک سگ به دنبال دم خود بچرخد. اگر روز یکشنبه به میدان نروید ، یک احساس فوق العاده را از دست داده اید ؛ اگر در شرایط مطلوبی نباشید سرمربی شما را به میدان نمی فرستد ، چگونه از این وضعیت باید رها شد ؟

با در نظر گرفتن نکته های مثبت، باید از درون قوی باشید و سخت تلاش کنید باید بیش از دیگران تمرین کرد؛ نباید فراموش کرد که هم تیمی هایتان هیچگاه حریف شما نخواهند بود، تنها یازده بازیکن باید در ترکیب قرار گیرند، یک کاپیتان نباید وظیفه های خود را فراموش کند، نباید فراموش کند که در چه باشگاهی توپ میزند. گاهی قرار گرفتن در ترکیب تنها برای پانزده دقیقه بسیار دشوار بوده است. من خشمگین نمی شدم بلکه تمام توان خود را بکار می گرفتم تا بازی بعد از ابتدا به میدان روم. در ورزش شما چه یک دقیقه و چه در تمام دیدار باید تمام تلاش خود را بکنید. دوران حرفه ای من با کمک خدا بسیار طول کشید و در اینجا به پایان نخواهد رسید.

گل زنی من به پایان نرسیده است تنها دوران من با سیاه و سپید به پایان رسید . در آنجا وقتی که گذراندم بسیار کوتاه به نظر می رسید اما چیزهای زیادی یاد گرفتم و خود را به خوبی شناختم. احترام به شخصیتی که داشتم من را در این جایگاه قرار داد و پیروی از یک برنامه ی مشخص، هنگامیکه بر روی نیمکت می نشینید، خطر از دست دادن اعتماد به نفس شما را تهدید می کند و شما این فکر را می کنید که به یک ورزشکار بی مصرف تبدیل شده اید، باید از خود مراقبت کنیم و از انتقاد سازنده استقبال، برای من مهم نیست که مدیر یا مربی چه برداشتی از من دارند ، من به خود ایمان دارم.

من می دانم که زمان مناسب برای خداحافظی چه موقع است ، این زمان فرا نرسیده است، من شخص مقدس نیستم اما به خوبی این را می دانم ، صحبت می کنم، خشمگین می شوم اما همچنان ادامه می دهم. من برای پیشرفت متولد شده ام. برای اینکه جهان را بشناسم، شاید موفق نشوم اما همیشه برای این هدف تلاش می کنم. 
  

منبع:

www.Juventus.ir

قسمت چهارم کتاب دل پیرو ( نخستین دیدار با پیراهن پادووا )

 

 

 

گفته می شود که برای تبدیل شدن به یک قهرمان باید باهوش و البته ماجراجو باشید.
اعتقاد دارم که من یک ورزشکار منظم هستم و به خوبی با معنای شغل و ورزش آشنا می
باشم. من گل های زیبای فراوانی را به ثمر رسانده ام و این نشان می دهد که من بازیکن
تیزهوشی هستم، بدون شک استعداد به تنهایی کافی نیست ، هنگامیکه در پادووا توپ می
زدم همه از بازی و استعداد یک نوجوان شگفت زده شده بودند، صحبت از نوجوانی بود که
در نزدیکی دریاچه ساکن بود، یک جزیره در نزدیکی ونیز ، همه عاشق این نوجوان بودند ،
او یک قهرمان خواهد شد و کسی در مورد شک نداشت اما دوری از خانواده برای این نوجوان
بسیار دشوار بود ، در سن سیزده سالگی از خانواده دور شدم تا به پادووا
بپبوندم.

در ابتدا دوری از خانواده برای من مشکل نبود زیرا پیوستن به این تیم رویای من بود. اگر در فوتبال به موفقیت نمی رسیدم بدون شک راننده ی ماشین های سنگین می شدم. هدف من رفتن به پادووا ، شناخت و کشف استعداد خود بود، استعداد به شخص و ضعف هایش بستگی دارد، من در پادووا حتی برای یک روز هم دست از فوتبال نمی کشیدم اما با این حال من نوجوانی تنها و البته خجالتی بودم. در سن هشت سالگی در تیم مدرسه که از هفت بازیکن تشکیل شده بود راهی فینال شدیم اما در فینال از تیمی که نسبت به ما سن سال بیشتری داشتند شکست خوردیم. گروه خوبی داشتیم با لباس های زرد و آبی، هنوز عکس هایی از آن دیدار را در اختیار دارم. من در باشگاه نونهالان توپ می زدم و برای پیشرفت باید به سن ویندمیانو منتقل می شدم، در تیم نونهالان با لباس های سرخ و سفید، تیم خوبی بودیم و در بیشتر دیدارها پیروز می شدیم ، من همیشه از ابتدا به میدان می رفتم."

هنوز نخستین دیدار رسمی در یک ورزشگاه بزرگ را به یاد دارم ، رقابت های قهرمانی دانش آموزان بود. با دو گل من، میلان را شکست دادیم و من برای اولین بار بود که در میدان با خود سخن می گفتم " بسیار زیباست " ، استعداد پیشرفت و رشد می کند اما هرگز پیر نمی شود ؛ برای مثال مارادونا تا ابد این استعداد را خواهد داشت و اگر در سن هشتاد سالگی قصد داشته باشد که یک ضربه ی ایستگاهی بزند، بدون شک آن را گل خواهد کرد ؛ ما پیر می شویم و بدن های ما پیر می شوند اما درون ما هرگز، استعداد مانند یک جانور است، با فکر و اندیشه بیگانه است.استعداد این است که پیش از ضربه زدن به توپ، با تمام وجود گل شدن آن را احساس می کنید. از من می پرسند که چگونه گل های سرنوشت سازی را به ثمر می رسانم ؟ در واقع من نمی دانم ؛ شاید یک چیزی باعث می شود تا کارهای سرنوشت سازی را انجام دهم، بعد از مرگ پدرم به باری گل زدم و شروع کردم به فریاد زدن اما وقتی که برای نخستین بار این صحنه را از تلویزیون مشاهده کردم، شگفت زده شدم ، من فکر می کردم که یک گل کلاسیک به ثمر رسانده ام ، در واقع چنین چیزی نبود و کاری که انجام داده بودم خارق العاده بنظر می رسید.

با اینکه من بیش از سیصد گل زده بودم و در برابر دروازه های حریف یک مهاجم خطرناک بودم اما به نظر می رسید که تمام این گل ها باید وارد دروازه می شدند و این کار سرنوشت بود. یک ورزشکار به اندازه ی دست ها و پاها به اندیشه های خود نیز نیاز دارد. من همیشه می خواستم در بیرون از ورزشگاه هم شخص با استعدادی باشم اما گذر زمان نشان خواهد داد که آیا من در این کار موفق بوده ام یا خیر ، نمی توان استعداد را آموزش داد اما می توان به پیشرفت آن کمک کرد. اگر استعداد موجود در مارادونا پیشرفت می کرد ، آیا وی می توانست به تنهایی برنده ی سه جام شود ؟ شاید ، آیا مسی برتر از مارادونا خواهد شد ؟ شاید، استاد واقعی کسی نیست که از نظر فنی برترین انسان باشد بلکه استاد واقعی کسی است که چیزهایی می داند که تو آن ها را نمی دانی. استاد واقعی می تواند حقیقت را نمایان کند به همین دلیل من به کسانی که اطلاعات بیشتری نسبت به من دارند ، احترام می گذارم حتی اگر هدف من ابعاد بزرگتری داشته باشد." 

 

منبع:

www.Juventus.ir

قسمت سوم کتاب دل پیرو ( کودکی دل پیرو یا استعداد الکس )

 

 

نمی دانم چه موقع الساندرو به یک دل پیرو تبدیل شد؛ شاید این یک واقعیت باشد که هر انسان روزی به رویاهای خود دست خواهد یافت البته برای این کار وظیفه شناس و خوش شانس بودن لازم است.

اگر همه چیز غیر طبیعی و اتوماتیک وار بود بدون شک فقط افرادی در دنیا زندگی می کردند که از قدرت درک بالایی برخوردار هستند متاسفانه چنین چیزی وجود ندارد، من ایمان دارم که استعداد یک راز بزرگ هست، استعداد را در اعماق وجود خود احساس می کنید بدون آنکه با آن آشنا باشید. من در گذشته گل های فراوانی را به ثمر می رساندم اما این هیچگاه برای من مهم نبوده است. من در کودکی با توپ تنیس نیز فوتبال بازی می کردم و این کار را در پارکینگ خانه در سن وینمیاندو انجام می دادم و توپ را به سمت تیر چراغ برق شوت می کردم.

پدرم خودروی 127 زرد رنگ خود را در خیابان قرار می داد تا من بتوانم به راحتی به بازی کردن ادامه بدهم. روزها یکی پس از دیگری می گذشتند و من می ماندم و توپ و تیر چراغ برق شاید من در آن روزها استعداد خود را پرورش و به آن فرصت خودنمایی می دادم، شاید هم نه ، زیرا بعضی ها می گویند که نمی توان استعداد را پرورش داد. شاید بزرگترین راز در نگه داری از آن باشد ، شاید با این کار استعداد در وجود شما منفجر شود. استعداد یعنی جست و جوی یک جادوی پر رمز و راز ؛ استعداد یعنی اعتماد به نفس و ایمان به هدف است ، مانند این است که شما هنگام خارج شدن از منزل به وجود جای مناسب برای پارک خودرو در مرکز شهر ایمان داشته باشید یا اینکه مطمئن باشید که در پایان به هدفی که دارید دست خواهید یافت.

پدر من فقط شب ها می توانست در خانه استراحت کند ، هنگامی که پدر من شب ها در خانه استراحت می کرد من فوتبال بازی می کردم ، توپ را به سمت پایه های صندلی شوت می کردم و پدرم نقش یک گزارشگر را ایفا می کرد ؛ پس از این من تصمیم گرفتم که توپ پنبه ای را کنار بگذارم و به جای آن از توپ تنیس استفاده کنم و این پدرم را ناراحت می کرد به همین دلیل من برای بازی به پارکینگ منتقل شدم. بازی با توپ تنیس در خانه ممنوع بود زیرا ترس از این بود که ممکن است چیزی شکسته شود. بهترین جا پارکینگ بود و در آن مکان بسیار کوچک من یاد گرفتم که در فضاهای تنگ و کوچک چگونه پا به توپ حرکت کنم و به سمت یک دروازه ی بسیار کوچک شوت بزنم. این به من کمک زیادی کرد تا در زمین واقعی فوتبال حرکت کنم ؛ استعداد من در کودکی به ماندن در کنار توپ خلاصه می شد ، به بسکتبال علاقه ی زیادی داشتم و همیشه سعی می کردم با ضربه ی سر توپ بسکتبال را وارد سبد کنم ؛

اکنون از خود سوال می کنم که آیا در آن موقع دل پیرو با استعداد بود ؟ هنوز به پاسخی نرسیده ام. اگر گذشته ی خود را مرور کنم به این نتیجه می رسم که کودکی من به گونه ای شروع شده بود که باید چنین آینده ای رقم می خورد ؛ آینده ی من باید چنین می شد چونکه این سرنوشت من بود ، بازیکنان زیادی را می شناسم اما چرا تعداد کمی از آن ها توانایی زیادی دارند؟ شاید من سریع ترین یا تکنیکی ترین مهاجم نباشم، شاید من باهوش ترین و آماده ترین مهاجم نباشم اما من اندکی از از این ویژگی ها را دارم و ترکیبی از این ویژگی ها باعث شد تا من به این جایگاه برسم شاید بتوان نام آن را استعداد گذاشت . 
 

منبع:

www.Juventus.ir

قسمت دوم کتاب دل پیرو ( نه معلم هستم و نه فیلسوف )

 

 

قسمت دوم کتاب الکس دل پیرو ستاره ی بی چون و چرای یوونتوس با نام Giochiamo Ancora به زندگی وی مربوط می شود. در ادامه می توانید ترجمه ی بخش دوم کتاب الکس را بخوانید:

نام من الساندرو دل پیرو است، من فوتبالیست هستم و رویاهای کودکی من به واقعیت تبدیل شد، من خوشحال و البته خوش شانس هستم زیرا هیجان و اشتیاقی که داشتم اکنون زندگی و شغل من است ، فکر نمی کنم که انسانی بیش از این خوش شانس باشد ، من پدر سه فرزند کوچک هستم."

"آرزوهای بزرگی برای آن ها می کنم و امیدوارم که روزی شور و اشتیاقی که دارند، زندگی ان ها شود و روزی من را به یاد بیاورند همانطور که من پدرم را به یاد می آورم، فقط در این صورت است که من مطمئن خواهم شد که مانند پدرم، پدری خوبی بودم، بعضی وقت ها می خواهم به آن ها بگویم که دوستشان دارم و این احساس با شدت زیادی در من پدید می آمد و بعضی وقت ها تنها سکوت کافی بود؛ من یک مهاجم هستم، وظیفه ی من گلزنی است نه نویسندگی؛ من نه معلم هستم و نه فیلسوف اما زندگی من با تجربه های زیادی همراه بود و دوست دارم که این تجربه ها را در اختیار دیگران قرار دهم ، ورزش یک درس بزرگ است ، شاید به آمادگی جسمانی خلاصه شود اما این ورزش بی پایان است و در این ورزش ارزش ها و باورهای زیادی وجود دارد و کسی که به آن ها ایمان نداشته باشد ، یک ورزشکار واقعی محسوب نمی شود."

"می خواهم که در این کتاب ده موردی که از ورزش آموختم قرار گیرد ، ده ! شماره ی پیراهن من ، ده موردی که من در میدان و بیرون از آن پیروی می کردم ؛ البته این کتاب برای نوشتن خاطرات یا زندگینامه منتشر نمی شود بلکه چنین کتابی موقعی منتشر می شود که زندگی ورزشی رو به پایان باشد البته من این روز را همچنان دور می بینم ؛ این کتاب من هستم، مردم من را می شناسند اما عده ی کمی از من شناخت کاملی دارند، از پندها بیزارم ، من اصول ، قواعد و ارزش ها را دوست دارم ؛ کدام ارزش ها ؟ اتحاد یک مجموعه ، پایداری و عدم خود پسندی ، این به نظر من این یک فرهنگ هست ، وفاداری ، فداکاری و هیجان را دوست دارم ، می خواهم برای رسیدن به چیزی که دوست دارم تمام توان خود را به کار گیرم ، دوستی ، همکاری و تصمیم گیری در وقت مناسب را دوست دارم ؛ من در زندگی این کار را کرده بودم و اخیرا در یوونتوس پس از بیست سال تصمیم خود را گرفتم ، بسیار دشوار اما ضروری بود ؛ پیروزی را دوست دارم."

"گاهی وقت ها حیرت زده می شوم که کدامیک بهتر است، عشق به پیروزی یا نفرت از باخت ، دوست دارم که پیشرفت کنم و تا خستگی کامل به این کار ادامه بدهم ، برای شخصی مثل من گزینه ی دومی وجود ندارد ؛ باید شنوا ، با هوش و آماده باشم ؛ با توجه به آرامشی که دارم من شخصی کنجکاو هستم و این به من کمک زیادی کرد ، من مدیون استعداد خود هستم ، از کودکی با آن زندگی کردم اما همچنان این برای من یک راز است ، تیزهوشی در فوتبال یک راز بزرگ است ، شاید آن یک هدیه است که خدا به من داده است و در آن به شایستگی ها توجهی نمی شود ، در دوران کودکی شب و روز را همراه با یک توپ پنبه ای سپری می کردم و سعی می کردم توپ را از بین پایه های صندلی عبور دهم، پایه های صندلی یک دروازه ی فرضی بود ، شاید این استعداد من باشم، با آن زندگی می کنم و از آن ممنون هستم ."

"همیشه تلاش می کردم که به بهترین بازیکن و بهترین انسان تبدیل شوم ، گاهی موفق می شدم و گاهی نه ، همه چیز به اراده ی من بستگی داشت ، من محبوب بودم و ورزشگاه نقش خانواده را برای من ایفا می کرد ؛ گاهی لحظات تاریکی را سپری می کردم و با درد جسمانی و روانی آشنا می شدم و رهایی از این وضعیت بدلیل عشقی بود که اطرافیان نسبت به من داشتند یا بدلیل اعتماد به نفس بود ؛ بهترین چیزی که دوست دارم مسافرت است و اینکه به همراه فرزندانم به یاد دوران کودکی بر روی چمن بخوابم و با نگاه به ماه به یاد گذشته بیفتم."  

 

منبع:

www.Juventus.ir