چه شب هایی که با عشقت نهادم سر به بالین
به عشقت سجده کردم پیش پای دین و آیین
چه شب هایی زعشقت گریه کردم گریه کردم
بغل کردم به جایت گریه هایم را نمادین
چه شب هایی درون چشم من آتش فشان بود
به جز آتش ندیدم در نگاهم شعله آذین
همان آتش که از عشقت به جانم شعله ها زد
بسوزاندم بسوزاندم مرا از خشم و از کین
چه شب هایی قدم هایت شمردم توی قلبم
تو می گفتی قدم هایت به قلبش پا نذارین ...
kheyli ghashang bud
شدم اونی که قبلاً بود هنوز یا نه دریا؟
خوبه زیاد میام؟؟؟؟
سلام دیدی اومدم

چه وبلاگت باحال شده
ببخشید دیر اومدم
وای ببین کی اومده

آبجی مینوی من
خوبی
مرسی که اومدی
بابا چرا نمیای
نمیگی دلِ آدم برات تنگ میشه
اگه بدونی تو این چند وقت چی سرم اومده...